.

.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۲۶
    1
  • ۹۵/۰۸/۰۷
    1

1

379

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

1

 بسم الله الرحمن الرحیم

چند دقیقه بعد از این که رسیدم "ز" از راه رسید و آمد توی دفتر سلام داد. گفتم کمی صبر کند تا باهم برویم سر کلاس. وسایل کیفم را که مرتب کردم از دفتر بیرون آمدیم تا کلاسی پیدا کنیم، امّا همه کلاس ها را مربی های دیگر با بچّه هایشان قرق کرده بودند، برای همین برگشتیم توی دفتر تا همان جا بساط کنیم. وارد دفتر که شدیم خانم مدیر با نگاهش دنبال مان کرد، گفتم همه کلاس ها پر شده و فعلاً همین جا می مانیم. گفت اشکالی ندارد و هرجا راحت تریم می توانیم بمانیم. بعد درباره گروه خلوت تلگرامی بچّه ها و اضافه کردن تعدادی از دخترهای دیگر با هم مشغول صحبت شدیم. حرف هایمان که تمام شد، دست "ز" را گرفتم و با هم رفتیم توی راهرو روی مبل ها نشستیم و کلاس مان را برقرار کردیم. از او خواستم تا موضوع صحبت مان را انتخاب کند. بی قرار کنکور بود و این که با رویه درس خواندنش آیا دانشگاه دولتی قبول می شود یانه؟ می گفت با پسر عموی درس خوانش سر درس خواندن کَل کَل دارند و باید رویش را کم کند. هر بار با دیدن منظره ی درس خیز اتاق او حرصش در می آید و اعصابش به هم می ریزد. گفتم این خیلی خوب است که رقیبی دارد، امّا باید به این موقعیت به چشم یک امتیاز نگاه کند، چون باعث می شود انگیزه ای برای سفت ایستادن پای هدفش داشته باشد و با دیدن درس خواندن او هر بار بیشتر انگیزه بگیرد برای ادامه راه و تلاش بیشتر. حرف هایم که ته می کشد، می گویم حواسش را جمع کند کل زندگی اش را فدای کنکور نکند، امّا خوب به درسش برسد.

نزدیک زنگ تفریح که می شود، "س" بالاخره می آید و به جمع مان اضافه می شود. کمی حرف می زنیم و چند دقیقه بعد زنگ می خورد. وسایلم را بر می دارم و می روم توی دفتر. آن قدر با خانم "ر" پر چانگی می کنم که گلویم کاملاً خشک می شود. خانم "م" زنگ کلاس را می زند و حتّی فرصت گلو تازه کردنی نمی کنم. وسایلم را به جز چادرم بر می دارم و می روم توی راهرو، انگار بالاخره جلسه مادرها تمام شده و یک کلاس را برای ما خالی کرده اند. سه نفری می رویم توی کلاس. این جا دیگر مثل مبل های راهرو کنار بچّه ها نیستم، باید بروم پشت میزم روی صندلی که ارتفاعش کمی از محل نشستن بچّه ها بالاتر است بنشینم. آن قدر سرفه می کنم و گلویم را صاف می کنم که "س" می پرسد برود برایم آب بیاورد یا نه؟ نمی خواهم باعث زحمتش شوم، برای همین می گویم که نیازی نیست. می پرسم که دوست دارند در مورد چه موضوعی صحبت کنیم. مثل همیشه آرام و ساکت نشسته اند و چیز زیادی نمی گویند و آخرش می سپارند به خودم. می گویم که دوست دارند در مورد مرجع تقلید صحبت کنیم؟

به علامت تایید، سر تکان می دهند و می گویند باشد. "س" هم با لبخندی می گوید که بله موضوع خوبی ست. واکنشش خوشحالم می کند. چون چند جلسه قبل که تنها شاگر حاضر در کلاس بود -و داخل راهرو کلاس مان را تشکیل دادیم- من قانون پاکی را از کتاب برای ش درس دادم و در مورد حرمت موسیقی های لهو و لعب صحبت کردم. خواستم که از روی رساله استفتاء آقا را در این مورد بخواند. بعد سر حرف باز شد و او گفت که مرجع تقلید ندارد. خلاصه این که با لبخندش به من نشان داد که از آن بحث هم چین بدش هم نیامده و دوست دارد بیشتر بشنود.

از "ز" می پرسم که مرجع تقلیدش چه کسی ست و نظرش در مورد مرجع تقلید چیست؟

می گوید مرجع تقلیدش آقای مکارم است و ظاهراً او مرجع خیلی خوبی ست. بعد ادامه می دهد که آقای خامنه ای هم مرجع هستند امّا انگار ما ایرانی ها نمی توانیم از او تقلید کنیم. کمی صورتش را در هم می کند و می گوید که امّا آقای مکارم هم خیلی از چیزها را حرام می دانند.

صحبتش که تمام می شود می گویم که خودش مرجعش را انتخاب کرده یا به خاطر پیرو بودن خانواده از ایشان، او مقلدشان شده؟ جواب می دهد که به خاطر تقلید خانواده بوده است. توضیح می دهم که باید همّت کنیم و با تحقیق از بین مراجع مان یک مرجع را که بصیرت دینی و سیاسی دارد انتخاب کنیم. چون زندگی ما با این ها گره خورده و باید هر جایی کسی باشد که بتوانیم از او کسب تکلیف کنیم. برای این که قبلاً "س" گفته بود که مرجع تقلید ندارد و با یکی از مربی ها مشورت کرده بودم که باید چه کاری برای او انجام دهم و پاسخ داده بود که باید او را متوجه کنم که چه مشکلاتی برایش پیش خواهد آمد، گفتم ببینید بچّه ها، کسی که مرجع تقلید ندارد، اعمالش مورد قبول واقع نمی شود. و بعد به آن حرف "ز" که شنیده بود نمی توانیم از آقا تقلید کنیم، پاسخ دادم که شاید کسی که این را برایش گفته اطلاعات درستی نداشته و می توانیم ایشان را به عنوان مرجع مان انتخاب کنیم.

بعد از "ز" پرسیدم که منظورش از این که می گوید در رساله آقای مکارم خیلی چیزها حرام است چیست؟ جواب می دهد که مثلاً ایشان موسیقی را حرام می دانند.

به او می گویم که اگر بروی دکتر و دکتر برایت دارو بنویسد و بگوید برو و این قرص را هر 6 ساعت یکبار بخور و آن شربت را هر 8 ساعت، از او می پرسی چرا آقای دکتر این ها را نوشتی؟ چرا این قرص را نوشتی؟ چرا این شربت را نوشتی؟ چرا باید هر 8 ساعت بخورم؟ نمی شود هر 10 ساعت یک بار خورد؟

بچه های می گویند که نه و چنین سوالی را مقابل سفارش دکتر نمی پرسند، چون به حرف ها و توصیه های او بابت تخصصش اعتماد دارند. گوشی تلفنم را توی دستم می گیرم و می گویم این موبایل را فرض کنید من ساخته ام، می آیم یک بروشور می گذارم توی جعبه اش و آن را می فروشم. وقتی به دست تو می رسد تو آب می ریزی رویش و می سوزد، بعداً اگر بیایی بگویی سوخت، من دیگر به تو می گویم مقصر خودت بودی. چرا؟ چون من که این وسیله را ساخته ام و به همه زیر و بمش واقفم به شما داخل بروشور گفته بودم این اگر آب رویش بریزد می سوزد. کوتاهی از خودت بوده. یا فرض کنید جاروی برقی که درون موتورش ذغال هست و شما مداوم روشن گذاشته ای و با آن خانه را جارو کرده ای سوخته. آن را می آوری پیش من سازنده و می گویی که تو به من جنس بنجل دادی و این بی خود بود، سوخت. من به شما می گویم کوتاهی از خودت بوده. چرا؟ چون من که این وسیله را ساخته ام و همه چیزش را می دانم داخل دستور استفاده از این وسیله، داخل دفترچه راهنمایش، برایت نوشته ام اگر مداوم روشن بگذاریش ذغالش می سوزد، باید کمی استراحت به آن بدهی بعد دوباره از آن کار بکشی. امّا مقصر خودت هستی که نرفتی آن را بخوانی، یا اگر خواندی عمل نکردی.

بعد یک بار دیگر توضیح می دهم که موسیقی حرام چیست و به چه شرطی یک موسیقی حرام است. کمی از قانون پاکی می گویم تا "ز" که قبلاً نبود متوجه شود این حرف ها از کجا آمده و از چه جایی شروع شده. "س" می گوید خانم رقصیدن را هم که گفته اند حرام است. می گویم بله، رقص هم فقط و فقط برای همسر مجاز است. می پرسند چرا؟ توضیح می دهم که خود رقصیدن عملی ست که در واقع یک نوع جلوه گریست. نوعی عشوه گری که در آن خودت را به نمایش می گذاری. شما از کجا خبر داری که آن زن هایی که دارند شما را تماشا می کنند لذّتی از این عملت نمی برند؟ کمی که توضیح می دهم، "ز" یک طوری که انگار چیزی یادش آمده باشد می گوید: خانم بعضی وقتا می گن زنا از مردا نا محرم ترند. چشم هایم کشیده می شود و لبخندم کش می آید. با هیجان می گویم که دقیقاً همین طور است. ما که از دل دیگران خبر نداریم. این عمل را مجاز است هر کس برای همسرش انجام دهد و آن وقت کارش با ثواب همراه است. بعد تاکید می کنم که این ها چیزهایی ست که به ذهن من می رسد امّا من از مِنات این حکم اطلاعی ندارم و باید اگر برایشان سوال است از مرجع شان سوال کنند. "س" در حالی که لبخندی روی لبش نشسته می پرسد: خانم این که برای خودمونم برقصیم اشکالی داره؟ می خندم و می گویم که نمی دانم و می تواند به مرجعش رجوع کند و بپرسد.

"ز" می گوید که توی خانه تنها تفریحش موسیقی ست و کار دیگری نمی کند. می گویم که بنابه تجربه ای که داشته ام موسیقی یک طور بدی آدم را به افسردگی و حزن الکی می رساند و گاهی وقتها یک حس شسکت عشقی مجازی به آدم دست می دهد و خیلی خوب است که آدم کم کم کنارش بگذارد و به جایش برای خودش سرگرمی های مفید دیگری دست و پا کند.

کمی بحث را بیشتر توضیح می دهم و گریزی می زنم به این که گوش دادن به موسیقی غفلت می آورد و یک سری توفیق ها را از آدم می گیرد. در مورد خواندن زن برای مرد و گوشت خوک می گویم و ضررهایی که علم پر مدعا تازه بعد از قرن ها فهمیده چه ها می شود. روی آوردن بعضی از مردم دنیا به فروشگاه های عرضه گوشت هایی که ذبح شرعی شده اند و طعم خوبی که دارند و با هوش تر شدن بچه هایی که مادرن شان مقید به احکام بوده اند.

می گویم که اذان شده و وقت کلاس هم تمام شده. از هم خدا حافظی می کنیم و می رویم.

  • ریحان